متنوع
جمله های زیبا شعر داستان
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
سه شنبه 2 خرداد 1391برچسب:, :: 10:28 :: نويسنده : حسام آنها که کهن شدند و اینها که نوند هر کس به مراد خویش یک تک بدوند این کهنه جهان به کس نماند باقی رفتند و رویم، دیگر آیند و روند ... دو شنبه 22 فروردين 1390برچسب:الفبای زندگی, :: 9:37 :: نويسنده : حسام
ا اجتناب از افراد و موقعیت هایی که انرژی منفی ایجاد می کنند؛ ب باور به خود و توانمندی ها و استعدادهایمان؛ پ پشتکار داشتن و به هدف اندیشیدن؛ ت توکل به خداوند و امیدواری؛ ث ثروت و علم خود را انفاق کردن؛ ج جمع خانواده و دوستان خوب را گنج پنهان دانستن؛ چ چشم گشودن برای درک واقعیت های زندگی؛ ح حرکت مداوم و منظم به سوی خواسته های ارزشمند؛ خ خودباوری و اعتماد به نفس داشتن؛ د درک کردن خود و دیگران؛ ذ ذهن را با رویاهای واقعی تصویر سازی کردن؛ ر روح و جسم خود را دوست داشتن؛ ز زیاد خواندن و فراوان یاد گرفتن؛ س سرزنده و شاد بودن و لبخند زدن؛ ش شروع کارها با نام و یاد خدا؛ ص صعود به قله های کمال با امید به خدا؛ ض ضمانت آینده روشن بر پایه رویاهای واقع گرایانه امروز؛ ط طفره نرفتن و محکم و استوار بودن؛ ظ ظاهری آراسته و دلپذیر داشتن؛ ع عمل کردن به خواسته های منطقی، بدون اتلاف وقت؛ غ غیبت و دروغگویی و سخن چینی را کنار گذاشتن؛ ف فقط اهل عمل بودن و فکر و خیال را کم کردن؛ ق قاطع و محکم بودن در رویارویی با مشکلات؛ ک کنترل کردن زندگی و سرنوشت خویش؛ گ گوشه و کنار موقعیت ها را به دقت سنجیدن؛ ل لذت بردن از لذت های حلال و مشروع؛ م مأیوس نبودن و فقط به پیروزی اندیشیدن؛ ن نگاه تازه و نو داشتن به اطراف و افراد؛ و ورزش کردن و توجه به سلامت جسم و روان؛ ه هرچه بیشتر تلاش کردن و هر چه بیشتر مقاوم بودن؛ ی یافتن نقاط ضعف و قوت خویش و هدایت آن ها. دو شنبه 22 فروردين 1390برچسب:, :: 9:30 :: نويسنده : حسام سلام دوستای خوبم، این متنی که میبینید مربوط به خرداد سال88 هستش که حدودا دو هفته قبل از انتخابات و بعد از مناظره ها توی یه روزنامه چاپ شده بود که خیلی قشنگ بود و من اونو هنوز نگه داشتم. بد نیست شما هم بخونیدش. راستی نظر یادتون نره! ممنون
این روزها خواهد گذشت / مانند تمامی روزهای گذشته... و اگر عمری باقی بود / در جوار هم به زندگی ادامه خواهیم داد... به زندگی ادامه خواهیم داد حتی اگر همدیگر را آزرده باشیم، مجروح کرده باشیم حتی اگر گناه کرده باشیم... این روزها خواهد گذشت و ما به زندگی ادامه خواهیم داد زیرا یکدیگر را خواهیم بخشید / زیرا بر این باوریم که جز بخشش راه دیگری برای هم زیستس بزرگ وجود ندارد... یکدیگر را خواهیم بخشید / حتی اگر بارها، بارها... ذره ذره توسط هم کشته شده باشیم ما دیده ایم که مرگ تنها نصیب زندگان می شود... و درد از آن کسانی که توان بیانشان را ندارند... دردهایی که با فریاد، بزرگتر می شوند و با اشک آبیاری می گردند... دردهایی که بعد از مرگمان نیز، گریبان ما را رها نخواهند کرد... و شاید در هیبت برگی زرد یا گرهی کور بر تنه درختی دوباره به دنیا بیاورد کلمات انسان ها را می کشند / رفتارها انسان ها را می کشند / حتی شادی ها و پیروزی ها نیز گاهی انسان ها را شکست می دهند... پس بیاییم به هر دلیل شاد نباشیم بیاییم پشت کلمات خیمه بزنیم پشت رفتارها و احساساتمان تعمق کنیم و بدانیم که هیچ کس به تنهایی وجود ندارد... و در ذهن هر یک از ما / تاریخی شناور است که در آن رویاهای نیاکان ما جریان دارد... بیایید بدانیم که ما از آن خود نیستیم و بخشی از ما در آینده و آیندگان به حیات خود ادامه خواهد داد... بیاییم با احترام به دیروزمان، به امروز و فردایمان نگاه کنیم و رفتارهایی در شأن تاریخ و فرهنگ سرزمینمان داشته باشیم... این روزها خواهد گذشت / بیایید خومان را گرفتار روزها و موقعیت ها نکنیم و از یاد نبریم که ذره ذره این خاک مقدس است... زیرا از هزاران سال پیش تا کنون در هر وجب از آن شهیدی غنوده است... شهیدی که پاسدار ارزش ها، مقدسات و پاکی ها بوده است... بیاییم به خشت های خانه هایمان که پدران و مادران ما در آنها زیستند با دید احترام بنگریم... به به دست های پر مهر بخشنده و زخم های کارگرانی که هیچ گاه مجال آسایش نیافته اند... به گام های مضطرب مادرانمان در شب های بیماری، چشم های گریان و قلب های لرزانشان... به شرم های سوزان خواهران و احساس های به تأخیر افتاده شان... به اندام، به کلمات آغشته به حجب و حیا / به لبخندان آویخته به اشکشان... به خورشد امیدشان و فضایی که هیچ گاه نیامده / به انتظار بی پایان بی نیازشان... به راه های کم حاصلشان / به پناهگاه همیشگی... به سجاده پر آرامششان / برنامه های نانوشته شان / خواست های به زبان نیامده و سفرهای مقدس و بابرکتشان... ما از آن خود نیستیم / رویای نیاکانمان با ماست... بیایید فرزند نیاکانمان باشیم... با نامی که حریم و حرمت همه را مقدس و محترم می شمارند / کسی را محکوم نمی کردند، تهمت و افترا نمی زدند... ریاکار نبودند / از تمسخر و دروغ و گستاخی گریزان بودند... بیایید به فرزندانمان نیز بیندیشیم / ما در حافظه آنان نگریسته خواهیم شد این روزها خواهد گذشت و ما در کنار یکدیگر به زندگی ادامه خواهیم داد... بیایید ارزش ها و هستی مان را فدای روزها نکنیم... یارب نظر تو برنگردد خردادماه 88 پنج شنبه 11 فروردين 1390برچسب:, :: 17:27 :: نويسنده : حسام
در عصر ارتباطات، انزوا پذیرفتنی نیست و زندگی بی رابطه، مرگ روح است. عرش الهی، مرکز بی نهایت شماره های اتصال با آفریده هاست. هر کس از هر جا و هر زمان و به هر زبان می تواند با این مرکز، مکالمه کند بی آنکه خطی روی خطی بیفتد. خدا در مرکز ملکوتی دعا، هر لحظه آماده دریافت پیام نیاز است. هفده رکعت نماز در پنج نوبت، کد تماس با خداست که در عدد(24434-17) خلاصه می شود. کسی که روزی پنج بار با او تکلم می کند، از تنهایی در می آید، کلیم خدا می شود و احساس بی پناهی نمی کند. خدا که آن سوی خط تماس است، دوست دارد در خوشی ها هم سراغ از او بگیریم، نه فقط وقتی که گرفتار می شویم و به دردسر می افتیم. بی معرفتی است که وقتی مضطر می شویم از اورژانس دعا استمداد کنیم و انتظار کمک فوری داشته باشیم. او همیشه گوش به زنگ ماست. مائیم که گاهی حوصله حرف زدن با او را نداریم، یا تماس و دعوت او را بی جواب می گذاریم. شیطان سعی می کند که در جبهه معنوی، رابطه مال با خدا را قیچی کند، یا روی خط نیایش پارازیت ریا بیندازد. مکالمه ما با مرکز، نباید قطع و وصل شود، یا صدایش خش خش داشته باشد. باید دیش رحمت گیر را بر بام بلند نیایش نصب کنیم و دریافت کننده دل را روی طول موج اجابت تنظیم کنیم، تا صدای استجابت دعا به گوش دلمان برسد. اگر امن یجیب که رمز اجابت است نتوانست خط ما را با خدا مرتبط سازد، باید دید کدام گناه و غفلت موجب قطع تماس شده است؟ گاهی قساوت دل و غذای حرام و دوستان بد، در سیستم ارتباطی ما و خدا اختلال ایجاد می کنند و خطوط تماس را می پوشانند و صدایمان به خدا نمی رسد. برای وصل مجدد خط، هم پرداخت هزینه لازم است، هم تعهد هزینه اش، توبه و استغفار و اصلاح و عمل صالح است، تعهدش هم آن است که قول بدهیم از حلم و صبر و سناریت خدا سو استفاده نکنیم و الا همیشه در معرض خطر اختلال و قطغ ارتباطیم. گاهی تنها یک یا رب خالصانه، یک آه برخاسته از دل، یک قطره اشک ندامت، یک دل شکسته و یک توسل بی ریا، ما را به خدا وصل می کند. پیش شماره ارتباط با خدا، حمد و نثا و صلوات است. اگر محبت و معرفت اهل بیت را داشته باشیم، آل محمد به ما خط می دهند، آنگاه می توانیم با چهارده خط مستقیم با خدا مرتبط شویم. ولایت، تلفن همراه با برای تماس با شبکه ملکوتی خداست. حیف است که در جهان ارتباطات با خدا و رسول و اهل بیت، رابطه نداشته باشیم. پنج شنبه 11 فروردين 1390برچسب:, :: 17:24 :: نويسنده : حسام
انيشتين ميگفت : « آنچه در مغزتان ميگذرد، جهانتان را ميآفريند. » استفان کاوي (از سرشناسترين چهرههاي علم موفقيت) احتمالاً با الهام از همين حرف انيشتين است که ميگويد:« اگر ميخواهيد در زندگي و روابط شخصيتان تغييرات جزيي به وجود آوريد به گرايشها و رفتارتان توجه کنيد؛ اما اگر دلتان ميخواهد قدمهاي کوانتومي برداريد و تغييرات اساسي در زندگيتان ايجاد کنيد بايد نگرشها وبرداشتهايتان را عوض کنيد ..» او حرفهايش را با يک مثال خوب و واقعي، ملموستر ميکند:« صبح يک روز تعطيل در نيويورک سوار اتوبوس شدم. تقريباً يک سوم اتوبوس پر شده بود. بيشتر مردم آرام نشسته بودند و يا سرشان به چيزي گرم بود و درمجموع فضايي سرشار از آرامش و سکوتي دلپذير برقرار بود تا اينکه مرد ميانسالي با بچههايش سوار اتوبوس شد و بلافاصله فضاي اتوبوس تغيير کرد. بچههايش داد و بيداد راه انداختند و مدام به طرف همديگر چيز پرتاب ميکردند. يکي از بچهها با صداي بلند گريه ميکرد و يکي ديگر روزنامه را از دست اين و آن ميکشيد و خلاصه اعصاب همهمان توي اتوبوس خرد شده بود. اما پدر آن بچهها که دقيقاً در صندلي جلويي من نشسته بود، اصلاً به روي خودش نميآورد و غرق در افکار خودش بود. بالاخره صبرم لبريز شد و زبان به اعتراض بازکردم که: «آقاي محترم! بچههايتان واقعاً دارند همه را آزار ميدهند. شما نميخواهيد جلويشان را بگيريد؟» مرد که انگار تازه متوجه شده بود چه اتفاقي دارد ميافتد، کمي خودش را روي صندلي جابجا کرد و گفت: بله، حق با شماست. واقعاً متاسفم. راستش ما داريم از بيمارستاني برميگرديم که همسرم، مادر همين بچهها نيم ساعت پيش در آنجا مرده است. من واقعاً گيجم و نميدانم بايد به اين بچهها چه بگويم. نميدانم که خودم بايد چه کار کنم و ... و بغضش ترکيد و اشکش سرازير شد.» استفان کاوي بلافاصله پس از نقل اين خاطره ميپرسد:« صادقانه بگوييد آيا اکنون اين وضعيت را به طور متفاوتي نميبينيد؟ چرا اين طور است؟ آيا دليلي به جز اين دارد که نگرش شما نسبت به آن مرد عوض شده است؟ » و خودش ادامه ميدهد که:« راستش من خودم هم بلافاصله نگرشم عوض شد و دلسوزانه به آن مرد گفتم: واقعاً مرا ببخشيد. نميدانستم. آيا کمکي از دست من ساخته است؟ و.... اگر چه تا همين چند لحظه پيش ناراحت بودم که اين مرد چطور ميتواند تا اين اندازه بيملاحظه باشد اما ناگهان با تغيير نگرشم همه چيز عوض شد و من از صميم قلب ميخواستم که هر کمکي از دستم ساخته است انجام بدهم .» « حقيقت اين است که به محض تغيير برداشت همه چيز ناگهان عوض ميشود. کليد يا راه حل هر مسئلهاي اين است که به شيشههاي عينکي که به چشم داريم بنگريم؛ شايد هرازگاه لازم باشد که رنگ آنها را عوض کنيم و در واقع برداشت يا نقش خودمان را تغيير بدهيم تا بتوانيم هر وضعيتي را از ديدگاه تازهاي ببينيم و تفسير کنيم . آنچه اهميت دارد خود واقعه نيست بلکه تعبير و تفسير ما از آن است که به آن معنا و مفهوم ميدهد.» پنج شنبه 11 فروردين 1390برچسب:دکتر شریعتی, :: 17:21 :: نويسنده : حسام
چه قدر ایمان خوب است! چه بد می کنند که می کوشند تا انسان را از ایمان محروم کنند چه ستمکار مردمی هستند این به ظاهر دوستان بشر! دروغ می گویند، دروغ نمی فهمند و نمی خواهند، نمی توانند بخواهند اگر ایمان نباشد زندگی تکیه گاهش چه باشد؟ اگر عشق نباشد زندگی را چه آتشی گرم کند؟ اگر نیایش نباشد زندگی را به چه کار شایسته ای صرف توان کرد؟ اگر انتظار مسیحی، امام قائمی، موعودی در دل نباشد ماندن برای چیست؟ اگر میعادی نباشد رفتن چرا؟ اگر دیداری نباشد دیدن چه سود؟ و اگر بهشت نباشد صبر و تحمل زندگی دوزخ چرا؟ اگر ساحل آن رود مقدس نباشد بردباری در عطش از بهر چه؟ و من در شگفتم که آنها که می خواهند معبود را از هستی برگیرند چگونه از انسان انتظار دارند تا در خلأ دم زند؟ زنده یاد دکتر شریعتی سه شنبه 24 اسفند 1389برچسب:تبریک سال نو, :: 10:53 :: نويسنده : حسام سلام دوستای خوبم، پیشاپیش سال نو رو به همتون تبریک میگم و واسه همه ایرانی ها 12 ماه شناخت صحیح، 52 هفته معرفت آسمانی، 365 روز صداقت، 8760 ساعت مهربانی، 52500 دقیقه توکل به خدا و 3105000 ثانیه غرق در لذت بخش ترین عشق هستی آرزو می کنم. در آخر یه دعا: انشالله تو سال 90 کاری کنیم که وقتی تقویم سال 91 رو باز می کنیم یه تعطیلی بهش اضافه شده باشه و اون این باشه: " روز ظهور آقا امام زمان (عج)_ تعطیل " آمین
پنج شنبه 19 اسفند 1389برچسب:, :: 10:42 :: نويسنده : حسام
سکوت، يعني گفتن در نگفتن، يعني مقابله با شهوت رام نشدني حرف، يعني تمرين برگشتن به دوران جنيني و شنيدن انحصاري لالائي قلبِ مادر در تنهائي محض. سکوت در مکالمه تلفني، يعني ترديد يا مزاحمت، يا شرم. هر سکوتي، سرشار از ناگفته ها نيست، بعضي وقت ها، سرشار از خجالتِ گفته هااست. موسيقي، يعني سکوت بعلاوه سکوت هاي شکسته شده ي موزون. سکوتِ آرام کتابخانه، يعني رعد و غرش نهفته ي تمامِ حرف هاي فشرده ي عالم،درپيش از اين. سکوتِ شاهد، يعني شهادتِ دروغ، موقع خواب و استراحت و تعطيلي وجدان. سکوتِ محکوم بي گناه، يعني بغض، آه، گريه درون. سکوتِ مظلوم، يعني نفريني مطلق و ابدي. بعضي سکوت را به رشوه اي کلان مي خرند و با سودي سرشار، به اسم حق السکوت، مي فروشانند. سکوتِ عاشق در جفاي معشوق، يعني پاس حرمتِ عشق. سکوت، در خود گريه دارد ولي گريه، با خود سکوتي ندارد. بعضي با سکوت آنقدر دشمنند که حتي در خواب هم آنرا با پريشان گوئي ميشکنند. سکوتِ در بيمارستان، بهترين هديه ي عيادت کنندگان است. آدم، بسياري حرف ها را که مي شنود، آرزو مي کند کاش بشر گنگ و ساکت بود. ايراني ها، از قديم معني سکوت و سخن بخردانه گفتن را خوب بلدند، اشکال فقطدر استفاده گاه و بيگاه از اين دو نعمت، به جاي هم است. آنان که حرمت سکوت را پاس مي دارند، بيش از حرّافانِ حرفه اي، به بشر اميدواري مي دهند. وقتي خدا بخواهد فساد کسي را برملا کند، نعمتِ سکوت را از او سلب مي کند. سکوتِ قاضي، رعب آورترين سکوتِ زميني است، وقتي بداني گناهکاري. سکوتِ وداعِ واپسين ديدار دو دلدار، هميشه مرطوب است. سکوتِ يک محکوم به مرگ، پر از پشيماني لزج است. خيالتان آسوده، سکوتِ مرگ، سرد و منجمد است، ولي شکستني نيست. زير زمين خانه هاي قديمي تمام مادر بزرگ ها، سرشار از سکوتِ ترشي سير،انارخشکيده، سرکه ي انگور، عروسک ها و دوچرخه دوران بچگي است. بر خانه عروس، آخر شبي که به خانه بخت مي رود، در تنهائي پدر و مادرش، غمناک ترين سکوت، چنگ مي اندازد. سينماي صامت، پر از سکوتي گويا و خنده دار بود. غيرقابل درک ترين سکوت، متعلق به معلم ادبيات پيري است که، شاگرد قديمش رادر حال غلط خواندن گلستان سعدي از تلوزيون مي بيند. آزار دهنده ترين سکوت، وقتي است که دروغ ميگوئي و مخاطبت در سکوتي سنگين،فقط نگاه مي کند. در گورستان، فقط در ساعات معيني که ارواح به ميهماني مي روند، سکوت برقرار است. بعضي، بلدند با تمام وجود مدت ها ساکت باشند، حيف که زبانشان آخر همه را به باد مي دهد. آدم هاي ترسو، براي فرار از سکوت، با خود حرف مي زنند. تابلوهاي جهت نما، در خيابان و جاده ها، در سکوتي بي ادعا، عابران را راهنمائي مي کنند. تمام مردم جهان، با يک زبان واحد سکوت مي کنند، ولي به محض باز کردن دهان از هم فاصله مي گيرند. کرو لال ها، در سکوتِ محض با هم پرچانگي مي کنند. سکوت، خيلي خيلي خوب است، اما نه هر سکوتي. بعضي، قادرند تا لحظه مرگ، سکوت کنند، به شرطِ آنکه حق السکوتِ قابلي درقبالش گرفته باشند. در آخرت، تو را به خاطر حرفهاي نسنجيده، ممکن است مجازات کنند، ولي سکوتِ بي جايت را، هرگز نمي بخشايند. سکوت را با هر چيزي مي شود شکست، ولي با هر چيزي نمي توان پيوند زد. دفاترِ سفيد و بي خطِ نو، مثل نوارِ خام، مملو از سکوتند. تا کنون، هيچ مترجمي پيدا نشده که بتواند سکوت را، از زباني به زبان ديگرترجمه کند. قطعاً يکي از راههاي تحمل ِزندگي، پناه بردن به سکوت است. هميشه گفته اند، از آن نترس که هاي و هو دارد، از آن بترس که برّوبرّ،نگاهت مي کند و در سکوت، برايت نقشه اي شيطاني مي کشد. آدم هاي خسيس، ممکن است بي بهانه حرف بزنند، ولي بي بها، سکوت نمي کنند. خواهي نشوي رسوا، همرنگ جماعت نشو، به وقت، ساکت باش. آنانکه در مراسم خواستگاري ساکتند، در زندگي حرف نگفته باقي نمي گذارند. درست است که زبان ِخوش مار را از لانه اش بيرون مي کشد، در عوض زبان ِسرخ، سرِ سبز را به باد مي دهد، بهتر نيست، مار در لانه بماند و سر بر گردن. مارک تواين مي گويد: بهتر است دهان خود را ببنديد و ابله به نظر برسيد تا اينکه آن را بازکنيد و همه ترديدها را از ميان ببريد.
كودكي كه آماده تولد بود، نزد خدا رفت و از او پرسيد: ميگويند فردا شما مرا به زمين ميفرستيد، اما من به اين كوچكي و بدون هيچ كمكي چگونه ميتوانم براي زندگي به آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد: از ميان تعداد بسياري از فرشتگان، من يكي را براي تو در نظر گرفتهام. او از تو نگهداري خواهد كرد. اما كودك هنوز مطمئن نبود كه مي خواهد برود يا نه : اما اينجا در بهشت، من هيچ كار جز خنديدن و آواز خواندن ندارم و اينها براي شادي من كافي هستند خداوند لبخند زد فرشته تو برايت آواز ميخواند، و هر روز به تو لبخند خواهد زد . تو عشق او را احساس خواهي كرد و شاد خواهي بود. كودك ادامه داد: من چطور مي توانم بفهمم مردم چه مي گويند وقتي زبان آنها را نمي دانم؟ خداوند او را نوازش كرد و گفت: فرشته تو ، زيباترين و شيرين ترين واژههايي را كه ممكن است بشنوي در گوش تو زمزمه خواهد كرد و با دقت و صبوري به تو ياد خواهد داد كه چگونه صحبت كني. كودك با ناراحتي گفت: وقتي ميخواهم با شما صحبت كنم ، چه كنم؟ اما خدا براي اين سئوال هم پاسخي داشت: فرشتهات، دستهايت را دركنار هم قرار خواهد داد و به تو ياد ميدهد كه چگونه دعاكني. كودك سرش رابرگرداند وپرسيد: شنيدهام كه در زمين انسانهاي بدي هم زندگي ميكنند. چه كسي از من محافظت خواهد كرد؟ فرشتهات از تو محافظت خواهد كرد، حتي به قيمت جانش تمام شود. كودك با نگراني ادامه داد: اما من هميشه به اين دليل كه ديگر نميتوانم شما راببينم ، ناراحت خواهم بود. خدواند لبخند زد و گفت: فرشتهات هميشه درباره من با تو صحبت خواهدكرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت، گر چه من هميشه دركنار تو خواهم بود. در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهايي از زمين شنيده ميشد. كودك ميدانست كه بايد به زودي سفرش را آغاز كند. او به آرامي يك سئوال ديگر از خداوند پرسيد: خدايا ! اگر من بايد همين حالا بروم لطفاً نام فرشتهام را به من بگوييد. خداوند شانه او را نوازش كرد و پاسخ داد: نام فرشتهات اهميتي ندارد. می توانی به راحتي او را مادر صدا كني پنج شنبه 19 اسفند 1389برچسب:, :: 10:35 :: نويسنده : حسام
رو سر بنه به بالین، تنها مرا رها کن/ ترک من خراب شبگرد مبتلا کن ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها/ خواهی بیا ببخشا، خواهی برو جفا کن از من گریز تا تو، هم در بلا نیفتی/ بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کن ماییم و آب دیده، در کنج غم خزیده/ بر آب دیده ما صد جای آسیا کن خیره کشی است مارا، دارد دلی چو خارا/ بکشد کسش نگوید:"تدبیر خونبها کن" بر شاه خوب رویان واجب وفا نباشد/ ای زرد روی عاشق، تو صبر کن، وفا کن دردی است غیر مردن آن را دوا نباشد/ پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن؟ در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم/ با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن گر اژدهاست بر ره، عشق است چون زمرد/ از برق این زمرد، هین دفع اژدها کن پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|